مشق می کنم تو را ...



سلام 

هیچ ‌وقت آدم دقیقی نبوده‌ام و جزییات یادم نمی‌مانده، مگر آنکه موضوع برایم ‌اهمیت خاصی داشته باشد.

مثلا همیشه می‌ترسم به نزدیکانم تبریک بگویم که فلان وسیله را جدید خریده‌اید، مبارک است! چرا؟ چون معمولا جوابم این است که خیلی وقت است داریمش، چطور تابحال ندیده‌ای؟!

یا مثلا جرات نمی‌کنم بگویم‌ فلانی مدل مویت یا رنگش مبارک است! چون معمولا دیر متوجه می‌شوم. البته به برکت کرونا!!!! که دیر به دیر همدیگر را می‌بینیم‌، ممکنه است بعضی وقت‌ها حدسم درست دربیاید!


در مورد حرف‌ های ‌دیگران هم زیاد پیش آمده کسی چیزی گفته و من خیلی ساده از کنارش گذشته‌ام، بعد از مدتی، یا اطرافیان گفته‌اند، یا بر اساس سوابق طرف، متوجه شده‌ام که منظور خاصی داشته، مثلا کنایه زده!!!

گاهی انقدر دیر متوجه اینجور کنایه‌ها میشوم که خنده‌ام می‌گیرد و ‌دلم برای طرف می‌سوزد که حتما عصبانی شده که چرا منظورش را متوجه نشده‌ام و تیرش به سنگ‌ خورده!


البته یک تخصصی هم دارم. بعضی‌وقت‌ها که شاخک‌هایم خبر می‌دهد، آن هم در مورد افرادی که زیاد سابقه‌ی درخشانی دارند، چون مثل آنها نمی‌توانم راحت دل بشکنم یا با زبان آزارشان بدهم از گزینه‌ی تغافل استفاده می‌کنم. 

بهترین راه مقابله است به نظرم! معمولا بدون اینکه شما بی احترامی‌ای کرده باشی، توانسته‌ای حال طرف را بگیری! 

هر چند بعضی به این راحتی‌ها کوتاه نمی‌آیند!


اما با همه‌ی این احوال بشدت روی حرف افرادی که برایم مهم هستند، و نوع رفتارشان و‌خصوصاااااا نوع نگاهشان حساسم! 

حساس نه به ‌معنای زودرنجی، بلکه هر رفتار و لحن کلام و حرکت صورتشان خصوصا چشم‌هایشان، برایم معنا دارد! 

چشم‌ها بسیاااار برایم مهم‌اند، مهم تر از کلام و رفتار.


و البته فکر می‌کنم خودم هم تمام حسم را در چشمانم لو می‌دهم، برای همین‌ گاهی که حس مهمی در چشمم باشد، غم یا شادی، محبت یا کدورت و و و   نگاهم را مخفی می‌کنم و سعی می‌کنم چشمم در چشم مخاطبم نیافتد. 

و در کنارش یک سلاح را همیشه در گفتگوهایم به همراه دارم، که بسیاری از حس‌هایم را با آن می‌پوشانم، سلاح خنده!


+ یک اعترافی بکنم! این سلاح خنده گاهی تبدیل شده به عادتی که بعضا کنترلش از دستم خارج می‌شود و بی توجه به موقعیت به کارش می‌گیرم! و پشیمانی به همراه دارد. :|


سلام 

چهارده سال هم نداره، یادمه دو سه سال پیش مادرش از دستش عاصی شده بود بس که گوشی دستش بود! یا پای فیلم! 

به قول خودش، اون موقع اعصاب نداشتم، اگر فیلمی خوب نبود سی دیش رو میشدم و نمی‌گذاشتم ببینند! اون موقع سنشونم طوری نبود بشینم براشون تحلیل کنم

حالا اما بزرگ شدن، ش که یکی دو سال با هم فرق دارن، می‌شینند فیلم می‌بینند و بعد طرح مسئله می‌کنند و جواب می‌گیرند، فیلم‌هایی مثل فیلم روح!

همیشه بچه‌ی کم حرفی بود، اما امشب مادرش وادارش کرد یه کم از صحبت‌های آقای رائفی پور رو برامون بگه! جالبه مادرش هم گوش داده بود اما می‌گفت پسرم تقریبا این دوره‌ی صحبتاش رو حقظه بس که شنیده!

خواستم بگم شبیه طلبه‌ها شدی. اما پدرش که طلبه نیست، از صد تا طلبه متدین‌تره! یعنی مادر و پدر عین همن! 

یادمه چند سال پیش یه طلبه رو دعوت کرده بودن خونه‌شون، هر هفته می‌اومد برای خودشون و بچه‌ها حرف میزد! نمی دونم الانم ادامه میدن یا نه.

جالب‌تر از اینا مادر خانمه هستش. یک زن تبریزی غیووور! متعصب، حزب اللهی، اهل علم، جسووور! صد تا مرد رو حریفه ماشاء الله.

بیش از شصت سال سنشونه! اما تازگی شروع کردن زبان ترکی استانبولی یاد بگیرن. چرا؟ 

چون از گروه مهدویت شنیدن تو این مملکت حزب اللهی‌ای که این زبان رو بلد باشه خیلی کم داریم. حالا چون خودشون ترک زبان هستن، رفتن معلم خصوصی گرفتن که این زبان رو یاد بگیرن و خدمت کنند به آقا امام زمان علیه السلام.

هر موقع پیش این خانواده‌ی بزرگوار هستیم، حرفامون معمولا  یه جورایی حول و‌حوش دین و اعتقادات هست، حتی مباحث ی که رد و بدل میشه! 

البته باچاشنی بانمک کل کل مادر زن و داماد! یک ترک متعصب تبریزی با یک مشهدی، یا به قول خودشون اهل تربت!

خدا بر توفیقاتشون بی‌افزاید. خلاصه که از همنشینی باهاشون، هم کلی حرف حساب ازشون یاد می‌گیریم و هم کلی شرمنده می‌شیم که ببین اینا طلبه نیستن و چه بسیاااار در دین‌داریشون، از ماها جلوترن!


+ تا یاد نگیرم مثل آدمیزاد تو روز و‌سر حوصله بنویسم، اوضاع همینقدر خراب خواهد بود :||||


سلام 

داشتم فکر می‌کردم دوستان مجازی، و شاید کلا دوستان آدم تو این روزگار! مخصوصا از نوع جدیدش که کرونایی شده! فقط به‌درد ویترین زندگی آدم می‌خورند!

این چه‌جور دوستی‌ایه که من هیچ خبری از سختی‌های دوستم ندارم، نمی‌دونم‌ کی و چرا ناراحت میشه، کی خوشحاله، کی بیمار شده، کی بچه‌اش با مشکل مواجه شده و

مخصوصا اون دوستانی که از طریق اینستا ازشون خبر داریم! اگر حتی گوشه‌هایی از زندگیشونم نمایش بدن، هیچ معلوم نیست دقیقا اون یکی گوشه‌ی زندگیشون در چه وضعه؟! 

معمولا از رو همونا که دیدیم، فکر می‌کنیم و قضاوت می‌کنیم و حالش رو خلاصه در همون چند تصویر می‌بینیم!!!

اگه مثل من مطلب ی بگذاره، لابد مثل بعضی دوستان فکر می‌کنیم، یا سرخوشه و از درد مردم بی‌خبر، همون مرفه بی‌درد خودمون! یا حتی داره خودنمایی می‌کنه!! 

یا مثلا اگر تو یه جشن حاضر شده ‌و عکس و فیلم شاد می‌گذاره، پس دلخوشه و تو دلش غمی نیست!

همینقدر از هم دوریم. 

تازه فکر می‌کنیم طرف رو می‌شناسیم و با روحیاتش آشناییم!!! 


+ اینم قضای ننوشتن دیروز!!!! شماره‌ها هم درسته، بعضی مطالب میره در صندوق پست موقت! 


سلام 

مانده بودم بین یادماه، و دورهمی روایت انسان! هر دو تقریبا همزمان بود. بدتر اینکه معلوم شد، جلسه‌ی یاد ماه منزل خواهرم برگزار خواهد شد.

گفتم اشکال ندارد، نیمی از زمان را ‌در دورهمی شرکت می‌کنم، نیم‌دیگر را می‌روم جلسه!

اما بعد پشیمان شدم، که نکند اینجور از هر دو‌ هیچ نفهمم! پس ماندم در دورهمی.

دورهمی که شروع شد، استاد نخعی یک تاریخچه‌ی چند دقیقه‌ای از شروع ایده‌ی روایت انسان گفتند. از اینکه نیمه شبی در ماشین آقای آراسته، برای اینکه خوابشان بپرد!!! و جان سالم به‌ در ببرند، قصه‌ی روایت انسان را گفته‌اند و ایشان همانجا درخواست کرده‌اند برای تشکیل کلاسی منسجم برای این داستان!!!

رویم نشد بگویم، مگر قصه که تعریف می‌کنند مردم ‌خوابشان نمی‌گیرد؟ چطور شما قصه گفتید تا ایشان نخوابند و درست رانندگی کنند؟! ( البته که حق داشته‌اند خوابشان بپرد :) )

صحبت استاد که تمام شد، اولین سوال را خودم پرسیدم. 

شما هم اگر روایت انسان را می‌شنیدید، حتما‌ متحیر می‌شدید از سطح علمی یک‌ جوان سی‌ و ‌چند ساله! ماشاء الله 

ازشان پرسیدم ‌که چطور این حجم از اطلاعات متفاوت و مفید را کنار هم ‌جمع کرده‌اند. البته قبلا زندگی‌نامه‌شان را گفته بودند و تا حدی می‌دانستم، اما ایشان هم مجددا گفتند که بنابر عادتشان، اگر حرفی، علمی، مطلبی را بخواهند بیاموزند، اول برایشان سوال میشود که اصلا این علم از کجا آمده؟ چه کسی بیانش کرده؟ این آدم‌چگونه فردی بوده و . خلاصه باید ته و ‌توی تاریخچه‌ی آن علم را هم دربیاورند. از همین روی، به قول خودشان به هر علمی توکی زده‌اند!

در کنار آن البته اساتیدی مثل حاج آقای میرباقری که استاد تفسیرشان بوده‌اند، و دیگر اساتید، اثر مهمی بر زندگی ایشان داشته اند.

اما سوال دومم رفت روی اسناد روایاتی که در بیان تاریخ می‌آوردند. برایم سوال بود که آیا روایات تاریخی هم مثل روایات فقهی، بررسی می‌شوند، چه از لحاظ سندی،‌چه متن و محتوا و .؟

ایشان بعد از اینکه تحصیلاتم را پرسیدند، یک جواب نسبتا تخصصی در این باره دادند که مختصرش این می‌شد، که علمای ما در کتب رجال، بواسطه‌ی نیاز به مسائل فقهی، رواتی را بررسی کرده‌اند که روایات فقهی دارند!

در نتیجه بسیاری از روات که ‌معارف دین و یا تاریخ و دیگر مطالب را بیان کرده‌اند،اگر روایات فقهی نداشته باشند، اسمی ازشان در کتب رجال نیامده است! تا بخواهیم در بررسی سند از آنها بهره ببریم. 

و البته گفتند که خودشان برای اطمینان خاطر از بررسی محتوای روایات در کنار هم، سعی می‌کنند متقن ترینشان را انتخاب کنند.


+ فکر کنم متن خیلی سختی شد! عیب ندارد، این هم بماند به یادگار! با همه‌ی غلط‌هایش


سلام 

گفته بود ایشون مثل یک اسب تندرو می مونه که داره چهار نعل می‌تازه. نمی‌تونی یکباره افسارش رو بکشی تا همراهت بشه! باید به آرامی همراهیش کنی.

کاش عوض اینکه غیرتی بشه که چرا فلانی همچین مثالی زد؟! به این مثال خوب فکر می‌کرد.


آدم‌ها گاهی حواسشون نیست وقتی کسی رو دوست دارند، فکر کنند ببینند چرا این آدم رو دوست دارم؟ اون خصوصیتی که من رو جذب کرده چی بوده؟

بعضی حتی می‌دونند که اون ویژگی چیه اما ‌عوض اینکه مراقبت کنند و اون ویژگی رو رشد بدن، دقیقا برعکس، شروع می‌کنند جلوی همون خصوصیت ایستادن، به نام دوست داشتن!!!!

بعد از مدتی که همون خصوصیت دوست داشتنی رو در محبوبشون کشتند! تازه به نظرشون عجیب میاد که چرا مثل قبل دوستش ندارم؟ چرا دیگه اون طراوت و شادابی اولیه رو در محبتم نسبت به او، ندارم!!!!


اگر شما فعال بودن عزیزت رو دوست داری، نمی‌تونی مانع فعالیتش بشی! اگر هنر کسی رو دوست داری، نمی‌تونی از‌اون هنر دورش کنی! اگر خوشحالی که محبوبت کتابخوان هست، نمی‌تونی بگی پیش من کتاب رو بگذار کنار! و.

تازه اسمش رو هم بگذاری دوست داشتن! قبل از اینکه به محبوبت ظلم کرده باشی، به محبت خودت جفا کرده‌ای!


+ کاش تکلیف خودمون رو اول با دل خواسته‌هامون مشخص می‌کردیم، بعد ادعای محبت می‌کردیم!


سلام 

عرض تسلیت 

عزاداریاتون قبول 

آقا این همه راه اومدم بگم یکی از سخت ترین کارهای دنیا بعد از کار تو معدن! 

داماد‌داریه! 

آقا سخته که هم یه عضو جدید رو بپذیری تو‌ خونه‌ات، اونم از جنس آقا! (وقتی خونه کاملا فضاش دخترونه‌است!)

 هم بخواهی بهش خوش بگذره و نقش یک مادرزن نمونه رو بازی کنی :/ (بلا به دور)! 

هم باید هوای دل بچه‌ات رو داشته باشی، 

هم باید با تنبلانه‌های خودت کنار بیای و همش خونه زندگیت مرتب باشه (اینو بعضیا خوووب درک می کنند :)) )

آقا سخته، واقعا سخته! 

امضاء یک عدد مادر زن یک هفته‌ای! 


حالا بگذریم :)

بعضی دوستان که اینستای منو دنبال می کنند، یه کم خبر دارند از حال احوال این چند وقت ما، خصوصا یکی دو ماه گذشته!

متاسفانه درست‌ همزمان با پیشرفت جریانات ازدواج دخترم، خواهرجون (خواهرشوهر بزرگم) درگیر کرونا شدن و  سه هفته تقریبا تو آی سیو بستری شدن و . خلاصه که دو هفته پیش از دستشون دادیم! :(((((((((((((

و خدا می‌دونه چه بر ما گذشت. چون خواهرجون بعد از فوت مادر، مثل مادر شده بودن برای همسرم و من و بچه‌هام!

فقط خدا رو شکر می کنیم که چند شب قبل از فوتشون، خبر بله گفتن زینب رو تو بیمارستان بهش گفتیم، و چقده خوشحال شد آاااااه!


اینجوریه که ما مانده‌ایم بین شادی و‌ غم زندگی. خدا رو هزار مرتبه شکر که محرم رسید، وگرنه که دق می‌کردیم!

تو این روزهای سخت عظم البلاء. چه پناهی بهتر از حسین علیه السلام! 

الحمدلله الذی خلق الحسین.


+ اگر گذرتون به این پست خورده و حرفی هم ندارید از سلامتی‌تون برام بگید، که این روزها بهترین خبره. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انواع پروژه فایل اکی 1 مطالب اینترنتی دل نوشته های زمستانه کتابخانه عمومی الغدیر بیرجند گنجینه ی شعر و ادب(تکالیف مدرسه) دبیر الکترونیکی شرکت های ایرانی باغ عروسی تهران پایگاه اطلاع رسانی رسمی مهندس بهمن شریفی batrycat